دوستت دارم
من تا آخر عمرم عاشقتم رضا
نمیدونی چقدر سخته وضعیتم با این که میدونم فراموش شدم
نمیتونم فراموشت کنم اینو بدون که
همیشه تو قلبمی
دوست دارم
من تا آخر عمرم عاشقتم رضا
نمیدونی چقدر سخته وضعیتم با این که میدونم فراموش شدم
نمیتونم فراموشت کنم اینو بدون که
همیشه تو قلبمی
دوست دارم
براي يك لحظه ناتمام قلبم ازتپش افتاد:
باتعجب پرسيدم:مگرازمن متنفري؟
گفت:نه باوركن نه ولي چون
توراواقعآدوست دارم
نمی خواهم پس ازآن كه كام ازمن گرفتي
براي پيداكردن گل زردزحمتي به خودهمواركنم
بي تودرخلوت شب ناله ميكرددل من
باهرترانه ازتوخوندن گريه ميكرددل من
ديگه تنهاترازاين نميشه باشم مي دوني؟
سخته برام ازتوجداشدن مي دوني؟
به دلم وعده دادم كه چشات مال منه
به خدادوست دارم اين ديگه حرف آخره
كنارآشيانه ات آشيانه ميكنم فضاي آشيانه راپرازترانه ميكنم
كسي سؤال ميكندبه خاطرچه زنده اي ومن براي زندگي تورابهانه ميكنم
دوش ديدم وسط كوچه روان دختركي دلبركي دلبر شيرين بركي ديدن آن
دختر فتانه و آن مهوش جانانه مرا كرد چو ديوانه شدم در عقبش واله و
مستانه روان گفتم: اي يار فريبا چه ظريفي تو چه پاكي و عفيفي به همه
كار حريفي به چنين خلق چنين خوي دگر مادر گيتي به جهان دخترشايسته
نزايد گشت آن دختر جاني ز كلامم عصباني به همان گونه كه داني دوعدد
سيلي جانانه بزد صورت من ليك من از روي نرفتم مادر دخترك اين بار
چنين گفت: كه اي كله خراب احمق نادان تو چه بي شرم و حيايي تويكي
آدم بي معرفت وبي هنرو بي سروپايي كه چنين ياوه سرايي ولي بنده ي
مخلص جواب از سراخلاص چنين داد:
(چشم عاشق نتوان بست كه مجنون نبيند. پاي بلبل نتوان بست كه بر گل ننشيند نسرايد)
صدا کن مرا، صدا کن مرا،
صداي تو قول تنهايي من
به ياد کودکي لالايي من
دل غمگين تو در دست من بود
به دست ديگري افتاد و گم شد
سيه زنجير گيسوي بلندت
پريشان شد به دست باد و گم شد
نه من با توام نه تو با مني
حريق جنگلم، خاکسترم کن
نميخواهم بمانم پرپرم کن
نميخواهم بداني من که بودم
برايت قصه بودم باورم کن
مرا جانم صدا کن،
مرا عمرم صدا کن
مرا با يک کلام عاشقانه
مرا با مهرباني آشنا کن
لختي بنما رخت به ما جانا تا بوسه زنم به ان رخ زیبا
دلتنگ شدم به ديدن رخ تو دل مژده دهد براي ديدن ت
ما را به فراغ يار عادت شده است بر زندگيم قمار عادت شده است
ان جا كه مرابه زندگي سور زدي با ديده ي نافظت مرا گول زدی
بردي دل من شدم كنون تا برهت تا دل بستانم و كنم چون نگهت
دور از تو در اين شهر مرا همنفسي نيست
فرياد كنم از دل و فرياد رسي نيست
مرا از نفس هجر به لب آمد و مردم
گويند كه اين عشق تو هم جز هوسي نيست
اي آه بسوزان به شرر سينه ي ما را
كين سينه براي دل ما جز قفسي نيست
گفتم به دل از همهمه در سينه چه غوغاست ؟
گفتا كه در اين خانه بجز يار كسي نيست
چه مغرورانه اشك ریختیم .. چه مغرورانه سكوت كردیم
چه مغرورانه التماس كردیم .. چه مغرورانه از هم
گریختیم
غرور هدیه شیطان بود و عشق هدیه خداوند
هدیه شیطان را به هم تقدیم كردیم و هدیه خداوند را از
هم پنهان
خداوندا ، خداوندا تو هم یکبار عاشق شو
و بر گیر از لب میگون یاری بوس اشک آلود
تو هم در انتظار دلبری با ترس و لرز و بیم
سر آن کوچه یک ساعت بمان غمناک و اشک آلود
که از درد من و راز درون من خبر گردی
تو هم چون من به رسوایی میان ده سمر گردی
وفا داری کن و جور و جفایش را تحمل کن
چنان خو کن به او تا هستی تو جمله او گردد
و بعد در آغوش رقیبی مست و بی پروا
تماشا کن که تا بهتر بدانی حالت مارا
خداوندا تو هرگز نامه معشوقه ای خواندی
که بنویسد تویی دینم تویی جسمم تویی جانم
ولی فردا همان فردا که آغاز جدایی هاست
بگوید کن فراموشم، نمیخواهم ، پشیمانم
و تو مانند مرغ نیم بسمل پر زنی بر خاک
و شعرت نامه ات ، آتش زند بر پیکر افلاک
خداوندا ، تو یک شب تیشه مردانگی بردار
و از ریشه بر افکن این درخت عشق و مستی را
و خواهی دید با محو کلام دوستت دارم
تو خواهی داد بر باد فنا بنیاد هستی را
وز آن پس هر دلی را کردی از عشق بتی دلشاد
به او درس وفا هم در کنار عشق خواهی داد
زندگی زیباست حتی اگر کور باشی!
خوش آهنگ است حتی اگر کر باشی!
اما بی ارزش است اگر ثانیه ای عاشق نباشی