باز هم بنویس

از بازِ پر شکسته ای که زندگیش ، تمام تنهاییش و  قدم های سُستش اند....

روزی  بال زدنش ، در آسمان  تنِ همه را به لرزه در می آورد

روزی همه، طعمه ی او بودند . افسوس که حال ، او طعمه گشته


بنویس

از من و تو و او

تفاوت من و او که تو را تشویق به با او بودن کرد


بنویس

هرچند نَنِوشتن فاحشگی نیست

هرچند مداد زمین نهادن فاحشگی نیست

مداد را به چند نفر دادن فاحشگیست از چندین نفر با مداد نوشتن فاحشگیست.

 

بنویس

از فاحشگیت

از امید های دور دست،   و دست نیافته یِ  خیال هایِ باطل

از ستاره ی درخشانی که واق واق کنان دست همه دادی  مثل قلاده ات ، مثل افسارَت ، به همه دادی و دادی و دادی ....


بنویس

از مترسک هایِ شالیزار هایِ خیالمان

از مترسک های خیانت کارِ مزرعه همسایه

از نوشته های قبلیَت :

 "تمام مزرعه را مترسک ها خوردند ، بیچاره کلاغ زیر بار تهمت سیاه شد "

از شباهتَت به  مترسک هایِ همسایه

ازتفاوُتَت با  آفتاب که پیاپی تابید  و مثل تو جا نزد


 بنویس و مگذار بنویسم چون فاحشگیت را  برملا خواهم کرد

بنویـــــــــــــس